آفات غفلت در عصر غيبت
آفات غفلت در عصر غيبت
منبع:ماهنامه موعود
سخنراني آيتالله سيدمحمد ضياءآبادي
از اصول مسلم دين مقدس اسلام و همة اديان آسماني، مسألة «ايمان به غيب» است. غيب، يعني چيزي كه پنهان و پوشيده است. يك نقطة اساسي كه مكتب الهي از مكتب مادي در آن نقطه از هم جدا ميشوند؛ همين مسئله است. طرفداران مكتب مادي معتقدند عالم منحصر به همين محسوسات و موجودات مادي و طبيعي است و جز عالم حس، عالم ديگري نيست. جهان از ماده شروع ميشود و به ماده هم ختم ميگردد. به فرمودة قرآن:
[دهريّون] گفتند: جز زندگي دنيا چيزي نيست، دهر و طبيعت است كه ما را زنده ميكند و ميميراند.1
اما طرفداران مكتب الهي معتقدند عالم منحصر به جهان حس و طبيعت نيست؛ بلكه عالمي در ماوراء اين عالم حس و محسوسات وجود دارد به نام عالم غيب كه پنهان از حس است و تمام محسوسات از آن عالم نشأت گرفته و به وجود آمدهاند و سرانجام به آن عالم منتهي ميشوند.
در اين حقيقت ترديدي نيست كه تمام محسوسات در ذات خود معدومند و از خود هستي ندارند و هستي را از خارج از ذات خود گرفتهاند. ما قبلاً نبوديم و الان هستيم و بعد هم به اين كيفيت نخواهيم بود و به معدوم شدگان ملحق خواهيم شد. در اين نيز شكي نيست كه معدوم نميتواند خود را موجود كند و ممكن نيست عدم و نيستي خود به خود مبدل به هستي شود، بلكه بديهي است كه معدوم نياز به هستيبخش خارج از ذات خود دارد.
تمام موجوداتي را كه ما در اطراف خود ميبينيم به همين فقر و نياز ذاتي مبتلايند كه احتياج به هستيبخش خارج از ذات خود دارند و ترديدي نيست كه آن موجود هستيبخش خارج از ذات معدومات، بايد در ذات خود وجود محض و هستي مطلق باشد يعني از هيچ جهت عدم و نيستي به ذات او راه نيابد. نه مسبوق به عدم باشد و نه ملحوق به عدم، وگرنه او هم در جرگة معدومات ذاتي قرار خواهد گرفت. او نه در احاطة زمان قرار ميگيرد و نه در احاطة مكان و نه مُدرَك به ادراك ميگردد؛ زيرا نازلترين مرتبه هستي، مرتبة حس است و هر چه درجة وجود بالا برود از عالم حس فاصله ميگيرد و وارد عالم غيب ميشود.
شما در ساختمان وجود خود بنگريد، آنچه كه عاليتر است غيب است و پنهان از حس، و آنچه كه محسوس است نازلتر و كمارزشتر است. قوة بينايي در وجود ما ارزشمند است و غيب است، اما حدقة چشم محسوس است و اگر عاري از بينايي باشد كور است و بيارزش. شنوايي در وجود ما با ارزش است و غيب است، اما لالة گوش محسوس است و اگر عاري از شنوايي باشد كر است و بي ارزش. نيروي نطق و گويايي ارزش است و غيب است، اما زبان كه قطعهاي گوشت در داخل دهان است محسوس است و اگر عاري از قدرت بيان باشد لال است و بي ارزش. فكر و عقل و هوش در وجود ما كمال است و غيب است يعني با چشم ديده نميشود و با گوش شنيده نميشود و با دست لمس نميگردد. پس هر چه كه در ساختمان وجود ما محسوس است كم ارزش است و هرچه كه غيب است و نامحسوس ارزشمند است و در مرتبة عالي از وجود است.
ملكات علمي يك انسان دانشمند غيب است و با هيچكدام از حواس ادراك نميشود. ملكة نقاشي در دست يك هنرمند نقاش، غيب است و محسوس به هيچ حسي از حواس نميباشد. درختي را ميبينيم كه در بهاران شاخ و برگ شاداب دارد و در فصل خزان آنها را از دست ميدهد و سال ديگر از سر ميگيرد. ميفهميم اين درخت علاوه بر ساقه و شاخه و برگ، نيروي غيبي ديگري دارد به نام «روح نباتي» كه اين همه طراوت و شادابي درخت از آن است و آن غيب است و با حس ادراك نميشود. در اين عالم كبير بنگريد، از اول پيدايش عالم و آدم علي الدوام انسانها ميميرند، حيوانات ميميرند، نباتات ميميرند، ولي ميبينيم عالم همچنان سرپاست. انسانها هستند، حيوانات و نباتات هستند، در صورتي كه اگر عالم منحصر به همين محسوسات بود بايد با مردن و از بين رفتن آنها بساط نسل موجودات از صفحة زمين برچيده شده باشد و حال آنكه همه چيز هست. معلوم ميشود اين عالم روحي در باطن خود دارد كه غيب و پنهان از حس است و اوست كه ايجاد و افناء ميكند، زنده ميكند و ميميراند. انسان و حيوان و نبات ميآفريند و آفريدههاي خود را از بين ميبرد و دوباره از سر ميگيرد.
ميدرد ميدوزد آن خياط كو
ميدمد ميسوزد آن نفّاث2 كو
در قرآن كريم نيز ميفرمايد:
در هر روز [هر زمان] او در كاري است.3
شب را داخل در روز و روز را داخل در شب ميكند4
زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون ميآورد.5
و او بر هر چيز قادر و تواناست.6
نام مقدس آن غيب «الله» ـ جلّ جلاله و عظم شأنه ـ است.
و براي خدا هر چه در آسمانها و زمين است، سجده ميكند.7
غيب آسمانها و زمين از آن خداست و تمام امور به او برميگردد.8
مشرق و مغرب از آنِ خداست و به هر سو رو كنيد، رو به خداست.9
او غيب و ناپيداست اما آثارش در همه جا پيداست. هيچ جا خالي از او نيست ولي او مستقر در هيچ جا نيست. او با همه چيز هست ولي هيچكدام از آن چيزها نيست. باز از باب تقريب به ذهن در ساختمان وجود خود بينديشيم. روح و جان در تمام نقاط وجود ما هست. در مغز سرمان هست. در انگشت كوچك پايمان نيز هست. در چشم و گوش و دست و پايمان هست. در ريه و كليه و كبدمان نيز هست. اگر در يك زاويه از زواياي بدنمان نباشد، آن زاويه خواهد مرد؛ ولي با اين همه، مستقر در هيچ جاي از بدنمان نيست؛ زيرا اگر در يك نقطه از بدنمان باشد، نقاط ديگر بدن از آن خالي خواهد بود و خواهد مرد؛ و لذا هيچ جاي بدن از روح خالي نيست. ولي در هيچ جاي از بدنمان نيست. روح با تمام اعضا و جوارحمان از درون و برون هست ولي هيچكدام از آنها نيست. روح نه چشم نه گوش نه دست نه پا، نه كليه است و نه... ولي با همة آنها هست. روح و جان در ساختمان وجود ما غيب است، محسوس ما و ديگران نيست.
ذات اقدس الله ـ جل جلاله ـ هم در همه جاي عالم هست ولي مستقر در هيچ جاي عالم نيست كه منزه از مكان است. او با همه چيز هست:
او با شماست، هر كجا كه باشيد.10
ولي هيچكدام از آنها نيست. هيچجا خالي از خدا نيست ولي خدا مستقر در هيچ جا نيست. خدا از هيچ چيز جدا نيست ولي هيچ چيز خدا نيست. او غيب است و مبدأ و منتهاي عالم هستي همو است:
إنّا لله و إنّا إليه راجعون.11
عالم هستي از غيب نشأت گرفته است و به غيب باز ميگردد. حال از ذات اقدس الله ـ جل جلاله ـ كه درجة اول غيب است، پايين آمده و ميرسيم به مرتبة وحي و نبوت كه درجة دوم غيب است. يعني آن نيز پنهان از حس است؛ آن نيروي معنوي كه عاليترين مرتبة درك و شعور انساني و مرتبط با عالم اعلاي ربوبي است، در احاطة هيچيك از حواس ظاهري قرار نميگيرد و لذا براي اينكه آن نيروي غيبي، از لحاظ تعليم و تربيت، در دسترس عالم حس قرار گيرد، حضرت خالق حكيم فرد كاملي از انسانها را بر ميگزيند و او را حامل وحي و نبوّت قرار ميدهد و حس و غيب را با هم ميآميزد. او را از جنبة غيبي با خودش مرتبط ميگرداند و از جنبة حسي به بشر متصل ميسازد و ميگويد:
بگو، من مثل شما بشري هستم كه [از عالم رب] به من وحي ميشود.12
پيامبر اكرم(ص) همان انسان كاملِ گيرندة وحي است كه از نظر جسم و بدن محسوس است اما از نظر وحي و نبوت غيب و از حس ما پنهان است. امامت نيز كه از حيث تبيين و اجراي وحي خدا تداوم بخش نبوت است به همين منوال است؛ يعني امام از لحاظ جسم و بدن، محسوس است اما از لحاظ امامت كه همانند يك نيروي معنوي است، غيب است و از حس ما پنهان است. امامت، يعني زعامت و پيشوايي عقلهاي آدميان. عقل در وجود انسان يك نيروي غيبي است و طبعاً نياز به يك زعيم و پيشواي غيبي دارد. خالق حكيم، عالم را بر محور وجود انسان ميچرخاند كه فرموده:
تمام آنچه را كه در آسمانها و زمين است مسخّر شما [و در مسير خدمت به شما آدميان] قرار داده است.13
و تمام فرشتگان را به خضوع و سجده در برابر انسان واداشته است:
وقتي خداي تو به فرشتگان گفت: در برابر آدم به سجده بيفتيد، تمام آنها همگي سجده كردند.14
بنابراين، كسي كه ميخواهد امامت بشر را به عهده بگيرد، بايد توانايي تدبير و تسلط بر تمام عالم را داشته باشد. كسي كه ميخواهد عقل بشر را بچرخاند؛ بايد بتواند تمام آسمانها و زمينها را بچرخاند؛ زيرا تمام سماوات و ارضين به فرمودة خالقشان بر محور عقل بشر ميچرخند و از اين رو است كه ميگوييم، تنها كسي ميتواند هادي عقل بشر باشد كه از طرف خالق عقل بشر براي همين كار آفريده شده باشد و ابزار هدايت عقل به دست او داده شده باشد، چنان كه فرموده است:
ما آنان را پيشوايان و اماماني قرار دادهايم كه با [ابزار] فرمان ما رهبري ميكنند.15
آيا فرمان او چيست؟ همان است كه خودش فرموده است:
فرمان او اين است كه هر چه را بخواهد دستور ميدهد: موجود شو. او هم موجود ميشود.16
فرمان خدا ايجاد است و اين فرمان به دست امام داده شده است. امام به اذن خدا هم عالم به حقايق تمام اشياء و هم قادر به ايجاد تمام اشياء است. از اين روست كه مولاي ما امام اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
اي مردم! [من تا در ميان شما هستم و] تا مرا از دست ندادهايد، از هر چه كه ميخواهيد از من بپرسيد و از من بهره بگيريد؛ چرا كه من به راههاي آسمانها بهتر از راههاي زمين آگاهي دارم.17
لذا جز دارندگان مقام وحي و اذن خدا، هر كسي ادعاي امامت و زعامت عقل بشر را بنمايد او يا اوّل خائن به بشر است و يا اول جاهل به حال بشر و يا هر دو! آدمسازي به اين سادگي نيست كه هر كسي مدعي آن گردد. درست كردن يك آبگوشت چقدر دقت ميخواهد؟ اگر نيم مثقال نمكش كم و زياد بشود قابل خوردن نيست. درست كردن يك انسان چقدر دقت ميخواهد؟ درجة شهوت و غضب انسان اگر اندكي از حد تعادل خارج شود، دنيا را به آتش ميكشد.
اين دنياي بشري است كه هم اكنون ميبينيد چه زندگي جهنمي به وجود آوردهاند و نفسها را در سينهها تنگ كردهاند. در همه جا جز فساد و جنايت و خيانت چيزي مشاهده نميگردد، چرا؟ چون شهوت و غضب بشر از حد تعادل خارج شده است و معدّل (تعديلكننده) ندارد. آشپزها نالايقند و عرضة پختن عقل بشر را ندارند كه اين چنين لقمههاي تلخ و ناگوار و گلوگير نكبت و نفرت تحويل جوامع ميدهند. آن كيست كه بتواند در دامن خود سلمان و ابوذر و مقداد را بپروراند و مالك اشتري بسازد كه در عين داشتن فرمانروايي يك مملكت در ميان مردم آنچنان ساده حركت ميكند كه كسي احتمال نميدهد او (حتي) كدخداي يك دهي باشد.
آن كشور اسلامي مجموعهاي به هم پيوسته از چند كشور از مصر و عراق و شام و حجاز و يمن و روم و ايران بود و اميرالمؤمنين(ع) حاكم بر آن كشور پهناور بود و مالك اشتر هم استاندار آن حضرت يعني فرمانرواي در يك مملكت، شايد ايران و روم، بود. اما اين رياست و اين قدرت، كمترين تغييري در وضع روحي او نداده بود در حالي كه شراب مقام و رياست از آن شرابهاي مردافكني است كه اگر جرعهاي از آن به كام كسي برسد و ميز و صندلي رنگ و رو رفتهاي نصيبش شود، آن قدر نعره ميكشد و پا به زمين ميكوبد كه گوش فلك را كر ميكند. امام اميرالمؤمنين(ع) فرمودهاند:
مستي حكومت، بسيار ديرتر از مستي خمر مرتفع ميشود.18
ميگويند: جوجه پهلواني پيش شرابفروشي رفت و گفت: به قدر يك تومان مثلاً به من شراب بده. او گفت: عمو! يك تومان شراب به قدر يك قاشق چايي هم نميشود! گفت: تو همين قدر سبيلم را تر كن بد مستيهايش با خودم!!
حالا هستند كساني كه از شراب رياست تنها سبيلشان تر شده است و بقيهاش بد مستي است.
مالك اشتر فرمانروا در حالي كه يك پيراهن بلند كرباسي بر تن داشت و عمامة كوچكي بر سر از مقابل يك مغازة خرمافروشي ميگذشت. صاحب مغازه كه جواني بود، كنار مغازهاش نشسته و خرما ميخورد. چشمش كه به مالك افتاد از وضع لباس ساده و رفتارش گمان كرد او فردي است كه از روستا به شهر آمده است. هوس كرد اندكي با او شوخي كند و سر به سرش بگذارد. هستة خرما را از دهانش درآورد و به سمت مالك پرتاب كرد. هسته به عمامة مالك خورد. او اعتنايي نكرد و رد شد. هستة دوم به پيشاني او خورد، مالك نگاهي به جوان كرد و بدون اينكه چيزي بگويد عبور كرد! هستة سوم به گردن مالك خورد و همچنان رفت تا از چشم جوان دور شد. مردي كه از پشت سر ميآمد و ناظر جريان بود با شتاب و ترس و وحشت به جوان رسيد و گفت: اين مرد را نشناختي؟ گفت: نه. مردي از روستاييان بود و خواستم با او شوخي و تفريحي كرده باشم. گفت: اي بيچاره، او مالك اشتر استاندار اميرالمؤمنين(ع) و فرمانرواي مملكت است. جوان تا اسم مالك اشتر را شنيد بر خود لرزيد و سخت پريشان شد كه هم اكنون مأموران ميرسند و دستبندم ميزنند و به عقوبتگاهم ميكشند.
مرد گفت، تا دير نشده است تند برو و دست و پايش را ببوس و عذر جسارت بخواه كه شايد عفوت كند. جوان با شتاب آمد و او را نديد. از كساني پرسيد كه مردي را با اين وضع و با اين لباس در اين گذرگاه نديدهايد؟ آنها گفتند، اگر حضرت مالك را ميگويي داخل اين مسجد رفت. جوان داخل مسجد شد، ديد در حال نماز است، ايستاد نمازش تمام شد. افتاد روي قدمهاي مالك كه اي بزرگ! عفوم كن، نفهميدم، اشتباه كردم، شما را نشناختم. مالك از زمين بلندش كرد و گفت: فرزندم، من براي تو به مسجد آمدم و اين نماز را هم براي تو خواندم و از خدا خواستم كه تو را بيامرزد. من از تو راضي هستم، برو كه خدا از تو راضي باشد.
اين يعني آدم و يعني انسان. اگر دستور ميداد او را بگيريد و ببنديد و به چارميخش بكشيد و... در اين صورت او ديگر آدم نبود. بلكه ببر و پلنگي بود اما او با اين عمل، هم وقار و هم متانت و بزرگواري روحش را نشان داد و هم ناپخته و خامي را آدم كرد. آري، قرآن كريم در مقام مدح اين نمونههاي انساني است كه ميفرمايد:
بندگان حضرت رحمان آن كساني هستند كه در ميان مردم با تواضع و افتادگي خاصي حركت ميكنند و به هنگام برخورد با مردم نادان [و در جواب خشونت آنان] به آنها سلام ميكنند.19
اينها پرورش يافتگان مكتب وحي و نبوت و امامتند. اينها اگر از دست طاغوتها مجالي مييافتند دنيا را غرق در نور انسانيت و آدميت ميكردند و حلاوت و شيريني زندگي را به ذائقهها ميچشاندند. اينك چقدر مضحك و خندهآور است كه يك مشت مردمي كه غرق در هواي نفساني خود هستند و غير از اشباع شهوات حيواني به چيزي نميانديشند و چيزي نميطلبند (برجهان حكمراني ميكنند). آري اينان دم از اصلاح بشر ميزنند و سخن از حفظ حقوق بشر به ميان ميآورند و با افكار و آراء ناقص خود دم به دم كشتي حيات بشر را به غرقاب فنا نزديكتر ميكنند. به فرمودة قرآن:
وقتي به آنان گفته شود، ايجاد فساد در زمين نكنيد ميگويند: خير، ما مصلحيم.20
آخر شما كجا و اصلاح بشر كجا. شما داريد افساد ميكنيد. تيشه به ريشة خود و ديگران ميزنيد. (ميگويند) اصلاً برنامة اصلاح بشر تنها برنامة ما و راه و رسم حفظ حقوق بشر تنها راه و رسم ماست.
آگاه باشيد، اينها مفسدند و خودشان نميفهمند.21
وقتي به آنها گفته شود، شما هم مثل ديگران ايمان بياوريد (در مقابل فرمان خالق خود تسليم شويد) ميگويند، مگر ما سفيهيم و ابله و نابخرديم كه همراه سفيهان بشويم.22
مگر ما مرتجع و كهنهپرستيم كه با كهنهپرستان همراهي كنيم و اهل مسجد و جلسه و ذكر و دعا بشويم.
متوجه باشيد! آنها خودشان سفيهند، ولي پي به سفاهت خود نميبرند.23
در ميان مردم كساني هستند كه گفتارشان بسيار شگفتانگيز و فريبنده است، چنان قاطعانه حرف ميزنند كه خدا را شاهد بر نيات خود ميگيرند و حال آنكه سرسختترين دشمنان خدا همانها هستند. همينها اگر به حكومت برسند دست به ريشهكن كردن دين و ايمان مردم ميزنند، آباديها را ويران و نسلها را فاسد ميكنند.24
حاصل اينكه غيب در درجة اول الله است و بعد نبوت و سوم امامت. آنگاه در ميان انبياء و اولياء(ع) يك فرد استثنايي هست كه هم امامتش غيب است و هم شخص وجود مباركش. و او وجود اقدس امام حجت بنالحسن المهدي(عج) است. ساير انبيا و اوليا(ع) نبوت و امامتشان غيب بود ولي شخص خودشان محسوس و در مرئي و منظر مردم بود، اما حضرت امام دوازدهم(ع) هم امامتش غيب و هم شخص خودش غيب است و از نظرها پنهان. ايمان به غيب با تمام مصاديقش از مختصات و ويژگيهاي متقيان است كه قرآن كريم در اولين آيات از سورة مباركة بقره اولين صف از صفات متقيان را ايمان به غيب معرفي كرده و فرموده است:
الۤمۤ٭ ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين٭ الَّذين يؤمنون بالغيب.25
[متقين] كساني [هستند] كه به غيب ايمان ميآوردند.
در تفسير اين آيه از امام(ع) نقل شده است كه:
«متقين» شيعة علي [بن ابيطالب] هستند و «غيب» حجت غائب است [يعني از مصاديق غيب آن امام غائب است].26
ما خدا را شاكريم كه اين توفيق را شامل حال ما كرده كه بتوانيم هم معتقد به امامتش باشيم و هم معتقد به ولادت و حيات و عمر و غيبت طولانيش باشيم و بدانيم آن وجود اقدس هم اكنون روي اين زمين زنده است و از همين هوا تنفس ميكند، ولي به اراده و خواست خدا غايب و از چشمها پنهان است تا روزي كه خدا بخواهد ظاهر شود و دست به اصلاح عالم بگشايد و اين غيبت طولاني امام(ع) نيز يك صحنة امتحاني بسيار بزرگي است كه خدا براي بشر پيش آورده است. رسول خدا و ائمة هدي(ع) براي مردم زمان غيبت اظهار نگرانيها ميكردند و احياناً نالهها و گريهها داشتند. از جمله به اين جريان توجه فرماييد:
از سدير صيرفي از اصحاب امام صادق(ع) منقول است كه گفته است:
روزي من با مُفَضّل بن عمر و ابوبصير و اَبان بن تَغْلِب به حضور امام صادق(ع) شرفياب شديم. ديديم امام(ع) روي خاك نشسته و همچون مادر فرزند مرده ناله و گريه ميكند و اين جملات را ميگويد:
سيّدي غيبتك نفت رقادى و ضيّقت عليّ مهادى و ابتزّت منّى راحة فؤادى.
اي آقا و اي سرور من، غيبت تو خواب از چشمم ربوده، آسايش از جانم برداشته و زندگي را بر من تنگ كرده است.
از اين قبيل جملات ميگويد و سيل اشك بر رخسارش فرو ميريزد. ما از ديدن آن وضع و حال و شنيدن اين جملات تعجب كرديم! آتش بر جانمان افتاد و هوش از سرمان پريد كه چه مصيبت جانكاهي بر امام وارد شده كه اين چنين ناراحت شده است. پرسيدم: مولاي من، چه حادثة ناگواري پيش آمده كه اينگونه غمگينتان ساخته است؟ امام(ع) آهي از اعماق دل بركشيد و فرمود: امروز به فكر زمان غيبت فرزندم مهدي(ع) افتادم كه مردم آن زمان چه گرفتاريها خواهند داشت و بر اثر طول غيبت او شك و ترديد در دلها به وجود ميآيد و بسياري از دين خارج ميشوند و منكر اصل ولايت و امامت ميگردند. از اين فكر امواج غصه و غم بر دلم فرو ريخت و اشكم جاري شد.27
چهارده قرن قبل، امام صادق(ع) از انديشة وضع زمان فعلي ما آنچنان دگرگون ميشود كه مثل مادر جوان مرده مينالد و ميگريد. پس ما كه هم اكنون امواج سهمگين آن طوفان را در سراسر درياي زندگي خويش احساس ميكنيم، چگونه بايد بشويم. منتهي ما آن درك امام صادق(ع) را از سنگيني موضوع غيبت و پيامدهاي هلاكانگيز آن نداريم و لذا آنگونه احساس حزن و اندوه فراوان نميكنيم وگرنه از شدت پريشان حالي از زندگي بيرون رفته و سر به بيابان ميگذاشتيم. آن امام بزرگ ميفرمود:
متوجه باشيد، قسم به خدا امام شما سالهايي از روزگارتان را در غيبت خواهد بود و شما مورد آزمايش سخت قرار خواهيد گرفت تا آنجا كه گفته ميشود، او از دنيا رفت، كشته شد، به هلاكت رسيد. به كدام درهاي وارد شد در حالي كه ديدگان مؤمنان بر آن امام اشك ميريزد و شما همچون كشتيهايي كه دستخوش امواج دريا شده و سرنگون ميشوند دگرگون خواهيد شد.28
روزي پيامبر اكرم(ص) در ميان اصحابشان چنين دعا كردند:
خدايا، برادران مرا به ديدار من برسان.
حضرت اين جمله را دوبار فرمودند. اصحاب گفتند، اي رسول خدا! مگر ما برادران شما نيستيم. فرمود: «نه، شما اصحاب و همراهان من هستيد. برادران من كساني هستند در آخرالزمان كه به من ايمان ميآورند در حالي كه مرا نديدهاند. هر يك از آنها چنان در دينش ثابت است كه دين نگهداريش از تراشيدن خارهاي درخت قتاد در تاريكي شب بسي دشوارتر است. يا مانند كسي كه آتش درخت غضا را در دست گرفته باشد».29
كسي كه در شب تاريك دست بالاي شاخة پر از خارهاي تيز همچون سوزن بگذارد و بكشد پايين چقدر دشوار است؟ دشوارتر از آن نگه داشتن دين در آخرالزمان است.
«غضا» نام درختي است كه چوب آن حرارت آتش را تا مدت زيادي در خود نگه ميدارد و به زودي خاموش نميشود و به همين جهت زغال آن مطلوب است.
رسول خدا(ص) فرمود:
زماني بر مردم ميآيد كه بي همسر ماندن حلال ميشود.
گفتند: يا رسول الله، شما ما را امر به ازدواج كردهايد حال چطور ميفرماييد ترك آن حلال ميشود.
فرمود: «بله، من دستور ازدواج دادهام ولي در آن زمان طوري ميشود كه والدين سبب هلاك فرزندشان ميشوند. اگر والدين نشوند، زن و فرزندش سبب هلاكتش ميشوند. و اگر زن و فرزند هم نداشته باشد، اقربا و خويشاوندان و همسايگانش به وادي هلاكتش ميافكنند». گفتند: اين چگونه ميشود اي رسول خدا. فرمودند: «او را به خاطر كمبود مال و تنگدستي و ضيق معيشت، توبيخ و سرزنش ميكنند و به كارهاي فوق طاقتش وا ميدارند و سرانجام او را به واديهاي هلاك و تباهي ميافكنند.»30
چه بسيارند پدران و مادراني كه فرزندان خود را به دست آوردن پول بيشتر و نيل به مقامات دنيايي عاليتر به بلاد كفر و كشورهاي غير اسلامي ميفرستند و كمكهاي مالي ميكنند و گويي اصلاً نميانديشند كه اينها در آنجا اندك دين و ايماني هم كه دارند از دست ميدهند و مخصوصاً اگر توليد فرزنداني كرده باشند و آنها در آن محيط پرورش يابند، كلاً رنگ غير ديني به خود ميگيرند. آيا اينان نزد خدا مسئوليتي ندارند و مصداق گفتار پيامبر خدا(ص) نشدهاند كه فرمود:
در آن زمان پدر و مادر، سبب هلاك فرزندشان ميشوند.
حاصل آنكه ايمان به غيب كه سرماية اصلي ما مسلمانان است، بايد در زندگي اثر بارزي داشته باشد و زندگي ما را از زندگي كافران جدا كند. تنها ادعاي اينكه ما ايمان به خداي غيب و وحي و نبوت و امامت غيب و امام غائب داريم كافي نيست. اثر اين ايمان بايد در زندگي بارز گردد. امام از نظر ما غائب است اما ما كه از نظر او غائب نيستيم. ما خطاب به امام ميگوييم:
أشهد أنك ترى مقامى و تسمع كلامى و تردّ سلامى.
من شهادت ميدهم، تو [اي حجّت خدا] جاي ايستادنم را ميبيني و سخنم را ميشنوي و به سلامم جواب ميدهي.31
كسي كه اين چنين ميگويد خود را معتقد به آن نشان ميدهد، چگونه ممكن است كاري يا گفتاري برخلاف و پسند او انجام بدهد. حضرت امام باقر(ع) فرمودند:
اگر اينگونه معتقد باشيد كه ما همراه شما چشم بينا و گوش شنوا نداريم، بد اعتقادي دربارة ما داشتهايد. به خدا قسم هيچ چيز از اعمال شما بر ما مخفي نيست. [هم اعمال شما را ميبينيم و هم گفتار شما را ميشنويم]. همة ما را حاضر بدانيد. خودتان را به كار خوب و خير عادت دهيد. از اهل خير باشيد و [در ميان مردم] به اهل خير بودن شناخته شويد.32
بين «ظهور» و «حضور» فرق است. امام(ع) اكنون ظاهر نيست، اما حاضر هست و شاهد اعمال و احوال ماست. طوري زندگي كنيد كه مردم شما را متقي و عادل بشناسند و از خوبي انگشتنما باشيد.
حضرت بقيةالله ـ ارواحنا فدأه ـ ضمن توقيعشان به مرحوم شيخ مفيد(ره) مرقوم فرمودهاند:
ما هيچگاه در مراعات حال شما، اهمال روا نميداريم و شما را فراموش نميكنيم. اگر اين عنايات ما نسبت به شما نبود، دشواريها بر شما فرود آمده بود و دشمنان، شما را لگدمال كرده بودند.33
آنچه بين ما و شيعيان فاصله انداخته، اعمال ناپسندي است كه آنها انجام ميدهند و خوشايند ما نميباشد.34
البته چراغاني كردن در ايّام ميلاد مبارك آن امام عزيز و اطعام و پذيرايي از دوستان آن حضرت بسيار خوب است و مصداق تعظيم شعائر است اما آنچه كه خودشان بيش از همه چيز از ما خواستهاند تقوي و ورع و پرهيز از محرمات و دوري كردن از گناه است كه حضرت امام صادق(ع) فرمودهاند:
بر شما باد پرهيز از گناه و راستگويي و امانتداري و پاكدامني.35
اين مطلب بايد باورمان بشود كه سرّ اثرنابخشي اعمال عبادي ما در روح ما همين ناپرهيزي ما از گناهان است، كه همان حضرت(ع) فرمودند:
آن تلاش و كوشش در امر عبادت كه با ورع و پرهيز از گناه همراه نباشد، نفعي نخواهد داشت.36
ما بحمدالله اهل نماز و روزه و حج و ديگر عبادات هستيم ولي ياللاسف كه مانند بيماري شدهايم كه داروي شفابخش ميخورد، اما پرهيز از غذاهاي زيانبخش نميكند. طبيعي است كه اين ناپرهيزي آن دارو را بياثر ميسازد و احياناً بر شدّت بيماري ميافزايد. از خدا ميخواهيم به ما رشد عقلي و توفيق پرهيز از گناه عنايت بفرمايد تا عبادتهاي ما در روح و جانمان اثر گذار گردد.
سلاطين عباسي شنيده بودند كه پيامبر اكرم(ص) فرموده است فرزندي از خاندان پيامبر به وجود خواهد آمد كه جبّاران را سركوب كرده و در سراسر جهان اقامة قسط و عدل خواهد نمود و همچنين شنيده بودند آن فرزند از صلب حضرت ابيمحمد حسن عسكري(ع) متكوّن خواهد شد. از اين جهت ترس و وحشت شديدي در دستگاه حكومت عباسي پيدا شد و خواستند علاج واقعه را پيش از وقوع بكنند. دستور دادند امام هادي(ع) را با فرزندشان امام حسن عسكري(ع) از مدينه به عراق منتقل كردند و در سامرا كه پادگان نظاميان بود اسكان دادند و دقيقاً تمام جرياناتي را كه در خانوادة امام عسكري(ع) ميگذشت، تحت مراقبت گرفتند.
جاسوسها از مرد و زن در داخل و خارج گماشتند كه اگر زني از خاندان امام عسكري(ع) حامل شد و يا پسري به دنيا آمد، به دربار خلافت گزارش بدهند؛ از اين طريق ميخواستند راه را بر تدبير و تقدير حضرت حق ببندند. در حالي كه پيش از آنها فرعون مصري نيز اين چنين نقشهاي براي جلوگيري از پيدايش موسي بن عمران(ع) اجرا ميكرد. كاهنهاي زمانش شبي را معين كرده و گفتند: امشب نطفة آن كودك منعقد خواهد شد. دستور داد آن شب هيچ مردي حق ندارد در كنار زنش باشد. مردها را از زنها جدا كردند. او نميدانست كه:
آنها نقشهاي دارند و خدا هم نقشهاي دارد اما خدا بهترين طراح نقشههاست.37
طوري پيش آمد كه آن شب در كاخ اختصاصي خود فرعون نطفة موسي(ع) منعقد شد و در تمام دوران حمل احدي از حمل مادر موسي(ع) آگاه نشد. در خاندان امام عسكري(ع) نيز كه در نزديكي كاخ عبّاسيان قرار داشت جناب نرجس همسر بزرگوار امام(ع) حامل بود اما احدي از حمل آن بانو جز امام عسكري(ع) آگاه نبود و عجيب اينكه خود آن بانو نيز از حمل خويش آگاهي نداشت.
فعلاً ما در زمان غيبت در يك صحنة بسيار دشوار امتحاني قرار گرفتهايم. اين همان زماني است كه فرمودهاند. دينداري در آن، از نگه داشتن آتش در دست دشوارتر است و لذا مراقبت بسيار لازم است تا اين گوهر گرانبهاي ايمان به غيب را سالم نگه داريم و با جاني مطهر و منور به عالم برزخ وارد شويم و باورمان بشود كه تا پاك نرويم به جايگاه پاكان راهمان نميدهند.
البته اعتقاد به اين داريم كه محبّ علي(ع) جهنّمي خالد (هميشگي) نخواهد شد، امّا شستشو و تطهير حتماً و قطعاً لازم است. طوري آلوده نرويم كه بخواهند در برزخ و محشر تطهيرمان كنند، كه تطهير در آنجا تحملش بسيار رنجآور و دشوار است. تا زندهايم از خداوند مهربان بخواهيم كه به حرمت مقربان درگاهش توفيق توبة حقيقي به ما عنايت كند تا با روحي پاك و نوراني از مادر دنيا متولد بشويم و در آن عالم در ساية لطف و مرحمت مولايمان اميرالمؤمنين(ع) مشمول رحمت حضرت حق قرار گيريم. ان شأالله.
پروردگارا! ما را در زمرة منتظران حقيقي حضرتش(ع) قرار بده؛ به حرمت امام زمان(ع) در فرجش تعجيل بفرما؛ دشمني با دشمنانش را در دلهاي ما بيفزا؛ و حُسن عاقبت به همهي ما عنايت بفرما.
پينوشتها:
٭ اين سخنراني در تاريخ 15 شعبان المعظم 1425 برابر با 10 مهر 1383 ايراد شده است. صفير هدايت، ش 30، با تلخيص.
1. سورة جاثيه(45)، آية 24.
2. نفّاث: دمنده.
3. كلّ يومٍ هو فى شأنٍ. سورة رحمن(55)، آية 29.
4. يولج اللّيل فى النّهار و يولج النّهار فى اللّيل. سورة حج(22)، آية 61.
5. يخرج الحيّ من الميّت و يخرج الميّت من الحيّ. سورة يونس(10)، آية 31.
6. و هو علي كلّ شيءٍ قدير. سورة حديد (57)، آية 2.
7. ولله يسجد من فى السماوات و الأرض. سورة رعد(13)، آية 15.
8. و لله غيب السّماوات و الأرض و إليه يرجع الأمر كلّه. سورة هود(11)، آية 123
9. و لله المشرق والمغرب فأْينما تولّوا فثمّ وجه الله. سورة بقره(2)، آية 115.
10. و هو معكم أين ما كنتم. سورة حديد(57)، آية 4.
11. سورة بقره(2)، آية 156.
12. قل إنّما أنا بشر مثلكم يوحي اليّ. سورة كهف(18)، آية 110.
13. و سخّر لكم ما في السّماوات و ما في الارض جميعاً. سورة جاثيه (45)، آية 13.
14. سورة حجر(15)، آيات 28 تا 30.
15. و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا. سورة انبياء(21)، آية 73.
16. سورة يس(36)، آية 82.
17. أيُّها النّاس سلوني قبل أن تفقدوني فلأنّا بطرق السَّماء أعلم منَّي بطرق الْأرض. نهجالبلاغه فيض الاسلام، خطبة 189.
18. سكر الحكومة أبعد إفاقة من سكر الخمور. غررالحكم، حرف السّين المطلق؛ و نثراللّئالي، حرف السّين.
19. و عباد الرَّحمن الّذين يمشون علي الأرض هوناً و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً. سورة فرقان(25)، آية 63.
20. سورة بقره(2)، آية 11.
21. همان.
22. همان.
23. سورة بقره(2)، آيات 12 و 13.
24. سورة بقره(2)، آيات 204 و 205.
25. سورة بقره(2)، آيات 1 تا 3.
26. المتّقون شيعة عليّ(ع) الغيب هو الحجّة الغائب. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص31.
27. صدوق، كمالالدين و تمام النعمة، ص 353.
28. أما و الله ليغيبينّ إمامكم سنيناً من دهركم و لتمحّصنّ حتّي يقال مات قتل هلك بأيّ واد سلك و لتدمعنّ عليه عيون المؤمنين و لتكفؤنّ كما تكفا السّفن في أمواج البحرِ. كليني، كافي، ج 1، ص 336، ح 3.
29. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 124.
30. صافي گلپايگاني، لطفالله، منتخب الأثر، ص 437، ح 20.
31. محدث قمي، مفاتيحالجنان، اقتباس از اذن دخول به حرف شريف امامان(ع)، ص 311.
32. لان تروا أنه ليس لنا معكم أعين ناظرةٌ و أسماع سامعةٌ لبئس ما رأيتم. والله ما يخفي علينا شئ من أعمالكم فاحضرونا جميعاً عوّدوا أنفسكم الخير كونوا من أهله تعرفوا به. قطب راوندي، الخرائج و الجرائح، ص 92.
33. إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لو لا ذلك لنزل بكم اللّأواء و اصطلمكم الأعداء. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 53، ص 175.
34. فما يحبسنا عنهم إلّا ما يتّصل بنا ممّا نكرهه. همان، ص 177.
35. عليكم بالورع و صدق الحديث و اداء الامانة و عفّة البطن و الفرج. سفينةالبحار، ج2، ص 643 .
36. و اعلم انّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه. همان، ص 642.
37. سورة آلعمران(3)، آية 54.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}